انجمن ققنوس

ساخت وبلاگ
#part_3❁ ════ ❃•❃ ════ ❁باغرورایستادم وبهش نگاهی انداختمچشم‌های مشکی اندام هیکلی کمی ازمن بلندتربودچون توی سازمان سیاه که بودم به حرکات وداروهایی که مصرف میکردم قدبلندوهیکلی ودرعین حال اندام زیبایی داشتم.صورتش گندمی وموهای لخت که رنگش مشکی بودابروهای سیاه وپربینی کشیده ولبی متوسط وگوشتی داشت.- بله درست گفتید من برای شمادرخواست فرستادم.- خیلی خوب شمامیتونیدازفردا کارتون‌روشروع کنیدفردا راس ساعت8اینجاباشیدکارهایی وحرف‌هایی هست که بایدزده بشه.ازاین صحبتش که مملوازغروربودولحن دستوری داشت عصبی شدم اماریلکس ایستادم وپوزخندی زدم- قرارفردایادم می‌مونه فردابرای صحبت کردن میام پس منتظرم باشید.درهمون زمان یکی ازافرادم توی گوشی مخفی که درگوش داشتم درخواست دادکه بیرون برم.-‌ راستی نمیخواهیدخودتون معرفی کنید. - بهارانجلاهستم آقای آرشین اریانصب سری درکمال تعجب تکون داد.-من کارهایی دارم که بایدانجام بدم خانم آنجلافردامی‌بینمتون.باتکان دادن سرحرفش روتاییدکردم، به بیرون ساختمان رفتم.***تقریبا5دقیقه به ساعت8مانده بود روبه‌روی درعمارت ایستادم خدمتکاری میانسال در روبازکردوهمراهش واردشدم.- آقامننتظرشماهستندلطفابفرمایید...به طرف سالن رفتم مبل هاوتی وی ست قهوای کنارپنجره باپرده‌های سفیدوقهوه‌ای دیوارهای شکلاتی وشیری ترکیب خوبی بودروی یکی ازمبل هانشستمبعدازگذشت چند دقیقه هیکل غول پیکرش نمایان شد.باغرورازپله هاپایین آمد و به طرف من راهش را کج کرد...- خیلی خوبه که به موقع اومدیدفکرنمی کردم به موقع بیاید.- من همیشه دقیق هستم وسرساعت به قرارمیرسم.- خیلی خوبه چون منم ازآدم‌های دقیق وقت شناس دوروبرم استفاده میکنم.یکی ازقوانینم همینه!باغرورنگاهی براندازش کردم وبالحن آمیخته ازغرور و سرد لب زدم... انجمن ققنوس ...ادامه مطلب
ما را در سایت انجمن ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatamashareyare بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 12:29

#part_۴❁ ════ ❃•❃ ════ ❁باتکان دادن سر منتظر ادامه صحبتش بودم-این قوانین رو داخل برگه هایی نوشتم اگر اون هارو بخونید میتونید درباره قبول کردن این کار فکر کنید.و وقتی برگه ها امضا بشن دیگه راه برگشتی نیست و باید تابع باشید.با چشمان مغرور و لحن سردم لب زدم-من برای فک کردن نیومدم اینجا دلیل حضور من اینجا بخاطر شروع کارم هست پس وقت اینو ندارم که اینجا بشینم و فقط صحبت کنم بهتره بریم سر اصل مطالب.پوزخندی زد و بعد از باز بسته کردن چشماش دوباره لب باز کرد-بهتره به طرف سالن بالا بریم که تمام مطالب گفته بشه و کارتون در اینجا مشخص بشهروبه خدمتکاری کرد و خطاب بهش گفت که اتاق بالا قهوه وکیک بیاره.بعد روبه من کرد؛ و بلند شد. به طرف طبقه بالارفت.من هم بلند شدم و پشتش به سالن عمارت رفتم. با اینکه شیک بود اما ذره ای شباهت به کاخ آنجلس من نداشت چون تمام سلیقه و پولمو خرجش کردم.-اینجا اتاق شخصی منه که کسی اجازه ورود بدون اجازه منو نداره،اون کناری هم اتاق استراحت من هست صبحاراس ساعت هفت باید منو بیدار کنی!چشمامو به حالت خسته و چندشی چرخوندم و منتظر ایستادم.معلوم نبود امرنهی تا زمانی به اتمام برسه قوانین داخل برگه قبل از ورود خونده بودم تمام اطلاعاتی که داخل این عمارت هست من خوندم وکاملامیدونم چه خبره!-ازفردا می‌تونی کارتو شروع کنی بقیه کارهام هم در برگه ذکرشده!-خیلی خب از همه چیز آگاهی دارم پس تا فردا...-فک نکنم بتونی صبح قبل ازساعت هفت خودتو به عمارت برسونی.!بهتره از امشب اینجا استقرارکنی.از این همه امرونهی حالم گرفته شد باعصاب کاملا خورد روبه روش ایستادم وگفتم:-این روبه عهده من بذارید خودم به کارم واردم و میدونم که چیکار کنم.چشماش عصبی شد و بالحن کاملاخشکی گفت-یه خدمتکار چطور میتونه دس انجمن ققنوس ...ادامه مطلب
ما را در سایت انجمن ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatamashareyare بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 12:29

#part_۵❁ ════ ❃•❃ ════ -معطل نکن بهتره زود تر بگی که بیان!شیطانی نگاهم کرد و به دو نفر از اون غول ‌های بیابونی گفت که؛ به طرفم بیانتوی دلم مسخره کردمشون؛توی سازمانی که من کار می کردم بلا هایی سرم آوردن که تبدیل به یک تکاور ویژه سازمانی شدم!به اندازه سه مرد قوی می تونم مبارزه کنم!-خیلی خب با مهرداد که یکی از بهترین افراد منه می تونی مبارزه کنی ولی قبلش بگم هر چی که شد پای خودته دختر خانم!مهرداد به طرفم اومد؛ پوزخند چندشی زد و بهم حمله کرد بایه جا خالی خودمو کنار کشیدم و بهش گفتم:-بهتر من بدون دست با تو مبارزه کنم! دستمامو با یه طناب ازپشت بستن!همه خدمتکارا ها متحیر به کارم نگاه میکردن!به اطراف نگاه کردم چند جا رو برای عملی کردن کلک هام پیاده کردم!به سمتم اومد و با مشت بهم حمله کرد؛ با یه لگد دستشو کنار زدم دوباره تلاش کرد به صورتم بزنه سرم و پایین کردم و بایه لگدبه داخل شکمش نقش برزمین شد!با کمال اینکه ازیه دختر کتک خورده عصبی بلند شد و به سمتم اومد این بار چاقویی توی دستانش بود؛ که سعی داشت کسی اون و نبیبنه بهم حمله کرد!واقعا این دور از جوان مردی بود؛ ولی من نباید میباختم؛ پس با لگد به گردنش زدم ولی اون چاقو رو به طرف پهلوم گرفت، سریع جا خالی دادم؛ و زیر پاش زدم که با سر رفت توی دیوار!از پشت یکی بهم نزدیک شد سریع از زیر رفتم و با چن حرکت به چن ناحیه حساس ضربه زدم و بیهوش شدن!❁ ════ ❃•❃ ════ ❁• + نوشته شده در یکشنبه پنجم دی ۱۴۰۰ ساعت 20:59 توسط فاطمه شهریاری  |  انجمن ققنوس ...ادامه مطلب
ما را در سایت انجمن ققنوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatamashareyare بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 12:29